من نه عاشق بودم...

زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست...

من نه عاشق بودم...

من من نه عاشق بودم

 

و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من

 من خودم بودم و يک حس غريب

 که به صد عشق و هوس می ارزيد

من خودم بودم و دستی که صداقت ميکاشت

گر چه در حسرت گندم پوسيد

من خودم بودم و هر پنجره ای

که به سرسبزترين نقطه ی بودن وا بود

و خدا ميداند بی کسی از ته دلبستگی ام پيدا بود

من نه عاشق بودم

و نه دلداده به گيسوی بلند

و نه آلوده به افکار پليد

من به دنبال نگاهی بودم

که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد

آرزويم اين بود

دور اما چه قشنگ

که روم تا در دروازه نور

تا شوم چيره به شفافی صبح

به خودم می گفتم

تا دم پنجره ها راهی نيست

من نمی دانستم

که چه جرمی دارد

دستهايی که تهی ست

و چرا بوی تعفن دارد

گل پيری که به گلخانه نرسید

روزگاريست غريب

من چه خوشبين بودم

همه اش رويا بود

و خدا می داند

سادگی از ته دلبستگی ام پيدا بود


نظرات شما عزیزان:

سپهر
ساعت15:16---30 شهريور 1393
داستان غم انگیزی است
دستی که داس را برداشت
همان دستیست که یک روز در مزرعه گندم کاشت....


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 16 شهريور 1393برچسب:, ] [ 9:31 ] [ Asemoon ] [ ]