در بهار زندگی احساس پیری میکنم(حس این روزا)
این روزا نمیدونم چی بگم ... از تلخ بودن لحظه ها... از سختیه زندگی وقتی که کمرت رو خم میکنه ... لحظه هایی که اصلا نمیدونی چی باید بگی بایدچیکار کنی... وقتی که به ته خط رسیدی جای که میگی خدایاااااااا دیگه... هییییییییی بیخیال .
این شعر شده دقیقا وصف حال من _ در بهار زندگی احساس پیری میکنم.....
در بهار زندگی احساس پیری می کنم
با همه آزادگی فکر اسیری می کنم
بس که بد دیدم ز یاران به ظاهرخوب خود
بعد از این بر کودک دل سخت گیری می کنم
در به رویم بسته ام از این و از آن خسته ام
من به جمع آشیان پاشیدگان پیوسته ام
ای خدای آسمان بهتر تو میدانی که من
بارها در راه او تا پای جان بنشسته ام
شمع بودن ذره ذره آب گشتن تا به کی؟؟؟
راه پر خاشاک را آرام رفتن تا به کی...
....
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنون