ﻣـﻴﺮم از ﺷﻬﺮ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻳﻪ ﻛﻮﻟﻪ ﺑﺎر از ﺧﺎﻃﺮه
دل ﻣﻦ ﻣﻮﻧﺪه ﭘﻴﺸﺖ ﮔﺮﭼﻪ ﭘﺎﻫﺎم ﻣﺴﺎﻓﺮه
ﻣﻴـﮕﺬره ﻫـﻤﺮاه ﺟـﺎده ﻳﺎد ﺗﻮ از ﺗﻮ ﺧﻴﺎﻟﻢ
ﺗﻮي راه درﻳﻎ از اﺑﺮي ﻛﻪ ﺑﺒﺎره واﺳﻪ ﺣﺎﻟﻢ
ﺗﻮي ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪي اﻳﻦ ﺷﻬﺮ دارم از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻳﺎدي
ﻣـﻲﺳـﻮزوﻧـﻪ ﻣـﻨﻮ ﻳـﺎدِ دﻟـﻲ ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻦ ﻧﺪادي
راه ﻣﻴـﺎﻓﺘﻢ ﺑﻲ ﻫﺪف، ﻣـﻘﺼﺪ راﻫـﻮ ﻧﻤﻲدوﻧﻢ
ﻛﺎش ﻣﻴﺸﺪ آروم ﺑﮕﻴﺮم وﻟﻲ اﻓﺴﻮس ﻧﻤﻲﺗﻮﻧﻢ
ﻛﻮ ﻳﻪ ﻗﺎﺻﺪك ﺗﻮ ﺟﺎده ﻛﻪ ﺑﺸﻪ ﻫـﻤﺴﻔﺮ ﻣﻦ
ﻣﻦ ﻳﻪ ﻗﺼﻪام ﻛﻪ ﺟﺪاﻳﻲ ﺷﺪه ﻓﺼﻞ آﺧﺮ ﻣﻦ
ﺗﻮي ﻫﺮ ﮔﻮﺷﻪي اﻳﻦ ﺷﻬﺮ دارم از ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﻳﺎدي
ﻣـﻲﺳـﻮزوﻧـﻪ ﻣـﻨﻮ ﻳـﺎدِ دﻟـﻲ ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﻣﻦ ﻧﺪادي
ﻣﻴﺮم و ﮔﻢ ﻣﻴﺸﻢ آﺧﺮ ﺗﻮ ﻏﺮوبِ دﺷﺖ ﻏﺮﺑﺖ
ﻧـﻤـﻲﺗـﻮﻧـﻢ ﻛـﻪ ﺑـﻤﻮﻧﻢ ﺗﻮي ﺷﻬﺮ ﺑﻲ ﻣﺤﺒﺖ
عاشقانه با من باش
عشق فقط کنار هم بودن نیست
عشق فقط حرف عاشقانه نیست
عشق فقط ظاهر نیست
عاشق که باشی
حتی اگر نباشم
تو عاشقانه با منی
عشق یعنی
من و تو …
تو کجایی سهراب؟؟؟
خانه ی دوست فرو ریخت سرم!!
آرزویم را دستی دزدید.....
مانده ام عشق کجا مدفون شد؟؟همه را سوزاندن؟؟
گله دارم سهراب.....
دل من سخت گرفته است بگو...
هوس آدمها تا کجا قلب را میکوبد؟؟
تا کجا باید رفت تا ز چشمان سیاه مخفی شد؟؟
دوست دارم بروم این همه خاطره را از دل من بردارید.....
عشق را جای خودش بگذارید.....
بگذارید به این خوش باشم.....