گریه های بی صدا
همــــــــــــه مــرا با خنده هایم میشناسند
امــــــــــــــا
بالشت بیچاره ام با گریـــــــــــــــه های بیــــــــــصدا
همــــــــــــه مــرا با خنده هایم میشناسند
امــــــــــــــا
بالشت بیچاره ام با گریـــــــــــــــه های بیــــــــــصدا
من من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و يک حس غريب
که به صد عشق و هوس می ارزيد
من خودم بودم و دستی که صداقت ميکاشت
گر چه در حسرت گندم پوسيد
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترين نقطه ی بودن وا بود
و خدا ميداند بی کسی از ته دلبستگی ام پيدا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گيسوی بلند
و نه آلوده به افکار پليد
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس ديوانگی ام ميفهميد
روزگاريست غريب
من چه خوشبين بودم
همه اش رويا بود
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پيدا بود
اززمانه بشو دلسردکه حقت این است
هرچه گفتم مشو عاشق نشنیدی حالا
همچوپاییزبشوزرد که حقت این است
دیدی آخر دم مردانه به جز لاف نبود
بکش ازمردم نامرد که حقت این است
آنچه بر عاشق دلخسته روا دانستی
فلک آخرسرت آوردکه حقت این است
همش به تو فکر میکنم، تو که همیشه تو دلم
هستی و هیچوقت نمیری، هرچی که هست عاشقتم
هرجوری شه نمیذارم عشقتو از من بگیری
توی تموم لحظه ها ، بی اختیار و بی قرار
اون که تورو میخواد منم، خیلی ازم دوری ولی
اون کسی که آرزوشه تو یاد تو بیاد منم