سه پرسش سقراط
ادامه مطلب
عاشقان در وصل و هجران سرخوشاند
جان عاشق، سر به فرمان می رود
سر به فرمان سوی جانان می رود
راه كوی می فروشان بسته نيست
در به روی باده نوشان بسته نيست
باده ما ساغر ما عشق ماست
مستی ما در سر ما عشق ماست
دل ز جام عشق او شد می پرست
مست مست از عشق او شد مست مست
ما به سوی روشنایی میرويم
سوی آن عشق خدايی میرويم
دوستان! ما آشنای اين رهيم
میرويم از اين جدايیی وارهيم
نور عشق پاك او در جان ما
مرهم اين جان سرگردان ما
<< فریدون مشیری>>
از خدا پرسیدن اگر در سرنوشت ما همه چیز را رقم زده ای پس ارزو کدن چه سودی دارد؟
خدا گفت : شاید در سرنوشت نوشته باشم :
هرانچه ارزو کرد!!!!!
دختر کوچک به مهمان گفت:میخوای عروسکهامو ببینی؟ مهمان با مهربانی جواب داد:بله. دخترک دوید و همه ی عروسکهاشو آورد،بعضی از اونا خیلی بانمک بودن دربین اونا یک عروسک باربی هم بود. مهمان از دخترک پرسید:کدومشونو بیشتر از همه دوست داری؟ ... و پیش خودش فکر کرد:حتما” باربی. اما خیلی تعجب کرد وقتی که دید دخترک به عروسک تکه پاره ای که یک دست هم نداشت اشاره کرد و گفت:اینو بیشتر از همه دوست دارم. مهمان با کنجکاوی پرسید:این که زیاد خوشگل نیست! دخترک جواب داد: آخه اگه منم دوستش نداشته باشم دیگه هیشکی نیست که باهاش بازی کنه و دوستش داشته باشه ،اونوقت دلش میشکنه ...